پاییز شد به حرمت مادر بهار ما
اصلا ًفدای فضهی او روزگار ما
خرجيِّ عیدمان همهاش خرج روضه شد
نذر عزای فاطمه دار و ندار ما
مردم اگر به جامهی نو فخر میکنند
پیراهن سیاه عزا افتخار ما
اعضای خانوادهی مان را میآوریم
باشد سیاهلشگر بزماش تبار ما
امروز اگر به مجلس صدیقه سر زنیم
سر میزند به خانهی قبر و مزار ما
پیگیر کار روضهی زهرا اگر شویم
پیش خدا پیش رَوَد کار و بار ما
اینجا برای سینهزدن جایمان کم است
محشر میان حجرهی زهرا قرار ما
وقتی برای مادرمان سینه میزنیم
فوراً گرفته میشود از دل غبار ما
ما داغ دیدهایم که فریاد میزنیم
خرده نگیر بر غم و داد و هوار ما
گریه کنید مادر ما بی گناه بود
ناله کنید مادر ما پا به ماه بود...
رضا قربانی